ღ روزهای بی قراری ღ

ღ روزهای بی قراری ღ

♣ عاشقانه های محسن و زینب ♣
ღ روزهای بی قراری ღ

ღ روزهای بی قراری ღ

♣ عاشقانه های محسن و زینب ♣

* روزانه های ما (1) *

ســــــــــلامــــــ به همـــــه ی دوستای خوبـــمون که تنهـــامون نمیذارن و بهـــــمون سر میزنـــن همیشـــه 

من اومــــــــــدم 

خبـــــــــــــ بالاخـــــــــره اومدمــــ با یــــه آپــــ جدیـــــد و متفاوتـــــــ 

میخوامـــ دیگـــه بیشتـــر اوقاتـــــ روزمرگــــی هامـــــــــونو بنویســم،بلـــــه دیگـــــه ما اینیــــم  

 ღ♥ღ•-•––ღ♥ღ•-•–– ღღ 

خب ما خوبیم شما چطورین 

راستش این 2.3روز یه مزاحم تلفنی پیدا کرده بودم که البته بگم قبول دارم خودم باعثش بودم و هر چند از اقایی عذرخواهی هم کردم اما اینجا هم باز معذرت میخوام 

خب پریروز یعنی 3شنبه از صبح چند بار با اقایی سرکار بود حرف زدیم کلی عشقولی بودیم 

از سرکار که اومد خونشون واسه ناهار اس داد که گفت:من رسیدم خونه خانومـــی،منم اس دادم و کلی عشقولی بوسش کردم و خسته نباشید گفتم مث همیشه

بعدم اقایی اس داد گفت بریم ناهار خانومی و رفتیم ناهار وقتی ناهارمو خوردم اس دادم گفتم من ناهارمو خوردم اقایی جونم بعدش دیدم  مزاحمه باز ز زد ج دادم حرف نزدم تا نفهمه من دخترم اما وقتی اون حرف زد با کمال تعجب دیدم میشناسمش 

عصبانی شدم و کمی ترسیدم چون این خطمو کسی شمارشو نداره و نمیدونه اصلا..واسه همین به سرعت اول گفتم ز بزنم به اقا بگم که ز زدم و اقا قطع کرد منم عصبی که بودم بدتر شدم که اقا اس داد نمیتونه حرف بزنه الان و داره با مامان حرف میزنه که منم با همون عصبانیت اس دادم الان که میخوام باشی نیستی اهRolling Pin 

منتظر شدم اقا موقعیتش خوب بشه بهم ز بزنه که در کمال نا باوری دیدم 1ساعت بعد اس داد من دارم میرم سرکار خانومم... 

منم عصبانی شدم ز زدم گفتم اصلا برات مهم نبود ببینی من چیکارت داشتم اون موقع که ز زدم همینجور داری میری بدون اینکه حتی بپرسی کلی هم داد زدم  {-68-}

 بهدم دعوا کردیمـــــ

اقا هم که ازش بعید بود گوشیشو خاموش کرد منم که لجبـــــــــــــــــاز {-75-} 

خو منـــم خاموش کردم{-62-} 

بهدم پا شدم اماده شدم راه افتادم برم باشگاه{-90-}

اینم بگم که اقایی همیشه بیشتر جو رو اروم میکنه و کش نمیده و سعی میکنه منو اروم کنه ولی خب من شدیدا لجبازم

دیگه تا رفتم باشگاه با کلی غم تو دلم کارم که تموم شد گوشیمو روشن کردم که دیگه داشتم دق میکردم 

دیدم اقایی بمیرم براش چقد ز زده{-98-} فداش بشم الهــــی{-102-}

دیگه زودی وقتی روشن کردم ز زد اقایی کلی عشقولی باهام حرف زد مث همیشه و  آرومم کرد 

دیگه مث همیشه که دیوونشم آشتی شدیمو تا شب که بخوابیمو کلی عشقولی و حرف و شیطونی و خوشبختــــــــــیمون  

اینم من وقتی با اقا آشتــــــی میکنم {-98-}{-99-}{-98-}

 

دیروزم که کلا خطمو رو خطش دایورد کردم و راحت بودم و اقایی شر مزاحمو کم کرد دیگه خدا رو شکر

میمونه امروز که کلــــــــــــی ناراحــتم چون اگه خدا بخواد و امام حسین بطلبه میخوام با مامانینا مشرف بشیم کربلا به زودی و ناراحتیو غصه ی بزرگم اینه که اقا محسن میخواد تو همون تاریخ بیاد تهران و من نیستم و نمیدونی اقایی که دارم دق میکنم حتی از فکرش

 اینهمه دلتنگم خدا حالا چرا اقا باید همون تاریخی بیاد که شاید من نباشمــــــــــــــ چراااااااااا اخـــــــــــــــــــــــه{-77-} 

 

وااااااای خیلی نوشتم ببخشید سر همتونو درد آوردم

برامـــون دعا کنــــین خیلی زیـــاد  {-47-} 

دوســـــتون داریـــم و مراقـــب خودتــــون و خوبیـــاتون باشـــید دوستـــای عزیـــز{-102-}