سلام سلاااام سلاااااااام به عشقــــــم اقا محسن و همـــه ی دوستای گل که دلمون واسشون تنگ شده بود
من اومـــــــــــــــــدم بالاخــــــــــــره
ایشالا همگی خوب باشین و سلامت...
خب ببخشید که این مدت نبودیم...
همونجور که گفته بودم مسافر کربلا بودم و نائب الزیاره ی همـــگی دوستان
4شنبه 11شب سیزدهم رسیدیم خونه ولی همش مهمون داشتیم و خسته و مرده شدم واسه همین یکم دیر اومدم دیگه
جاتون خالی اصلا فکر نمیکردم کربلا همونطور که تعریف میکنن باشه،پر از غربت با حس و حال عجیبی که هیچ جای دیگه حس نکرده بودم تا حالا حسی که فقط با اشک چشمات و حرفای دلت لمسش میکنی
و با کلی دلتنگی و بی قراری برای اقامون
اما بعد از 8روز وقتی اومدم و وارد تهران شدم انگار 800سال دور بودم از همه
اینـــم من وقتی اومدم خونه و صدای اقا رو با آرامش شنیدم
دلم یه دنیاااااااا واسه اقا تنگ شده بود ولی دیگه اومدم پریدم پیشش
شب اول که تا3.4صبح با مهمونا بیدار بودیم و نشد با اقا حرف بزنیم ولی شب دومـــــــ چه شبی بود بعد از 8شب
یه عالمه حرف زدیم و عشقولی شدیم و ..................
فداشـــ بشــم که اگه نباشه میمیـــــرم
تازه دیروز وقت کردمــــ سوغاتشم که از یه نوع سوغاتی دلــــی بود بهـــش بدم
راستی امشبم باید انتخاب واحد کنم که اصلا خوشحال نیستمــــ
خب نمیخوام خیلی طولانی بشه و خستتون کنم...
یادت نره چقد دوست دارم عشقـــــــــــــــــــــم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
اینم یه مطلب بامزه واسه در رفتن خستگیتون